بازگشت

نوحه قتلگاه زبان حال حضرت سكينه






گويم کدامين غم بابا برايت

زد خصم دون آتش بر خيمه هايت



اي پيکر صد چاک گريم برايت

اي کشته بي سر جانم فدايت



بابا حسين جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو



بعد از تو اي بابا بر ما جفا شد

رنج و بلا ما را قوت و غذا شد



زين قوم غارتگر از بس ستم ديد

سرگشته در هامون آل عبا شد



بابا حسين جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو



بابا سکينه شد بعد از تو گريان

چون کودکان تو لب تشنه عطشان



از وحشت آتش يکسر نهادند

هر يک به يک سويي سر در بيابان



بابا حسين جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو



بابا چه سنگين دل بر تو جفا کرد

رأس شريفت را از تن جدا کرد



آن بيحيا از کين کرد آن چه را کرد

امّا بميرم من عطشان چرا کرد



بابا حسين جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو



بابا مرا بردند بهر اسيري

با ضربه سيلي با تازيانه



فرياد از اين دشمن واي از يتيمي

بعد از تو ما را کشت رنج زمانه



بابا حسين جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو




صاعد اصفهاني