بازگشت

اي اسب بي صاحب من!



اي اسب بي صاحب من برگرد! کاري ندارم

مي خواهم اينجا نباشي، وقتي که جان مي سپارم
با آنکه زخمي ريني، اما نمي خواهي از من

بخشم ترا التيامي، يا آنکه مرهم گذارم
مي داني اي اسب زخمي! هنگام رفتن رسيده ست

گاه وداع من و تست، ديگر مجالي ندارم
اي کاش مي داد رخصت تا در کنارش بمانم

داغم ازين بي نصيبي، از روي او شرمسارم
اي شيهه ي غربت من! رو خيمه ها را خبر کن

اکنون که گودال خون را در پشت سر مي گذارم

تصويري از دود و آتش در چشم من مي نشيند

در خيمه آتش فتاده ست يا من سراپا شرارم؟!
منظومه ي شمسي انگار، پاشيده از هم درين دشت

يا طاق گردون شکسته ست يا من برون از مدارم!
از هرم دل واپسي ها، بر اينهمه بيکسي ها

آيا نبايد بسوزم؟ آيا نبايد ببارم؟
زينب! خدا حافظ تو، رفتم که از جانب تو

بر سينه ي زخمي او، آلاله اي را بکارم
آن کشته را مي شناسم، از عطر ياسي که دارد

مي خواهم آنجا بميرم، آنجا کنار سوارم
داغش برون از شمارست، زخمش فزون از ستاره



آغاز کارست و دارم هفتاد را مي شمارم!


او را به غربت سپردم وقتي که مي گفت: برگرد!

منهم درين دشت حسرت خود را به او مي سپارم



محمد علي مجاهدي (پروانه)