بازگشت

مير سپاه



مير علمدار شه کربلا

يافت اجازت ز شهيد ولا
تا ز پي آب رود باشتاب

وز دل اطفال برد التهاب
مير سپه در طلب آب رفت

کز دل طفلان ز عطش تاب رفت
تشنه لب آن ساقي آب حيات


راند فرس جانب شط فرات
چرخ شد آگاه بر او راه بست

بست ره شط به ستم ديو مست
تيغ زد و قلب سپه را شکافت

تند شد و بر لب شط راه يافت
از دم تيغش همه بگريختند

يا که خزان وار فروريختند
گشت لبش تشنه ز رنج نبرد

وز الم گرمي و اندوه و درد
خواست که آن تشنه، لبي تر کند

ياد لب خشک برادر کند
آب فروريخت ز کف روي آب

کرد پر آن مشک چو سنگين سحاب
آه چه گويم که چها کرد و چون

جور سپهر و فلک واژگون
ناله زد آن ماه و بخاک اوفتاد

غلغله در عالم پاک اوفتاد
ناله عباس، برادر شنيد

بر سر او رفت چه گويم چه ديد

شاه کشيد آه، که اي دست من

اي ز ازل مهر تو پا بست من
رفتي و بشکست ز غم پشت من

ماند بدندان غم، انگشت من



الهي قمشه اي