بازگشت

ميدان جنگ



چون شد آن خصم افکن دوران جنگ

جلوه گر در جبهه ي ميدان جنگ
دست و پا گم کرد آن قوم لئيم

حکم فرما شد به ميدان خوف و بيم
همچو بيدي کز نهيب تندباد

لرزه بر اندام لشکر اوفتاد
هيبت آن فارس از پشت فرس

بست اندر سينه ها راه نفس
شد سران قوم را از بيم جان


هر سر موئي به تن نوک سنان
چون علمدار رشيد نامور

وضع آن ميدان گذشتش از نظر
ديد پيش از زخمت تيغ آختن

لشکر است آماده ي جان باختن
گفت دور است از مروت کاين زمان

متکي گردم به تيغ جانستان
به که حجت را کنم اول تمام

تا نماند جاي عذر اين لئام
ز آن که زين شور و نشور انگيختن

قصد ما دين است، ني خون ريختن
ما نمي جنگيم بهر تخت و تاج

بلکه مي خواهيم حق يابد رواج
از نصيحت گر يکي آيد به راه

به که گردد کشته يک خيل سپاه
دين که تحقيقي و تحصيلي بود

بهتر از ديني که تحميلي بود
دين تحميلي ندارد پايه اي

بلکه پابست است بر پيرايه اي

چون که آ


ن پيرايه خيزد از ميان

اول بي ديني است اندر جهان


دين تحقيقي بود مانند گنج

کان نمي آيد به کف بي سعي و رنج


دين تحقيقي است چون کوه استوار

تا قيامت صاحب آن پايدار



صابر همداني