بازگشت

مظهر عشق و محبت


خرم اي دل که جهان پر زسرور است، امشب
کشور جان همه چون وادي طور است، امشب
مظهر عشق و محبت به ظهور است، امشب
صحنه دهر همه غرقه نور است، امشب
شام ميلاد همايون اباالفضل رسيد
پسر علم و فضيلت، پدر فضل رسيد...
بود عباس به دنيا همه جا يار حسين
در صف ماريه بُد يار و مددکار حسين
ساقي تشنه لبان بود و سپهدار حسين
قهرمان بود که گرديد علمدار حسين
نيّر نورفشان، ماه بني هاشم اوست
صف شکن، صفدر ذيجاه بني هاشم اوست...
بر سپهر عظمت، ماه جهانتاب بود
به گلستان حقيقت، گل شاداب بود
مخزن علم و ادب را دُرّ ناياب بود
بر همه خلق جهان، مايه اعجاب بود
دافع رنج و محن، کشف مهماّت رسيد
ز امر يزدان، به جهان، قاضي حاجات رسيد
چون در کرب و بلا، جانب ميدان آمد
ني پي جنگ و جدل، از پي فرمان آمد
به تمناي دل خيل يتيمان آمد
تا برد آب سوي خيمه، شتابان آمد
ساقي تشنه لبان، منصبش از حيدر بود
بلکه از لطف خداوند و ز پيغمبر بود
گفت: اي لشکريان، سرور و سالار منم
ياور خسرو دين، مير علمدار منم
بر سپاه شه مظلوم، سپهدار منم
همچنان شي











































ر خدا، قاتل کفار منم


پسر شير خدا و پدر فضلم من


ياور خسرو مظلوم، ابوالفضلم من


منهدم کاخ ستمکار، ز تکبير من است


منهدم لشکر کفار، ز تدبير من است


شيرغرّنده چو گنجشک به نخجير من است


تيز و برنده تر از صاعقه، شمشير من است


من اباالفضل، حسين بن علي را يارم


اوست اندر دو جهان، روشني افکارم


من اباالفضل، يل صف شکن دورانم


نيست امروز هماورد، در اين ميدانم


زهره شير شود آب، گه جولانم


ياور دينم و فرزند شه مردانم


جان خود را به ره دوست فدا خواهم کرد


چشم خود را سپر تير بلا خواهم کرد


اي سپه! حجّت حق، ملک نجات است حسين


مظهر عدل خدا، مظهر ذات است حسين


به خداوند قسم اصل حيات است حسين


روز ميعاد، رفيع الدرجاتست حسين


حجّة الله بود، سبط رسول دو سراست


پسر فاطمه، فرزند علي، شير خداست


من حسين بن علي دارم و قرآن دارم


ياوري همچو برادر، شه خوبان دارم


خوشدلم زان که چو او، رهبر ايمان دارم


من کنم ياري دين، تا که به تن جام دارم


ياور دينم و از بهر فدا آمده ام


از پي ياوري دين خدا آمده ام


بارالها! به اباالفضل جوان، يار حسين


به دل سوخته جمله انصار حسين


که نمودند همه جان خود، ايثار حسين


شيعيان را همه کن پيرو افکار حسين


نظري جانب احباب، زغفّاري کن


حکم حق را زعدالت به جهان جاري کن


کردگارا! دل ما غرقه خون گرديده


اختيار از کف احباب، برون گرديده


بهر ما محنت و اندوه، فزون گرديده


کار بر وفق دل دشمن دون گرديده


همگي خون جگر و غمزده و زار شديم


از غم هجر رخ يار، دل افگار شديم


بارالها! فرج مهدي موعود چه شد؟


آنکه دلها زعطايش زغم آسود، چه شد؟


گوهر گنج فضايل، دُرمنضود، چه شد؟


صبح اميد چه شد؟ طالع مسعود چه شد؟


" سرويا" غصه مخور، روز فرج نزديک است


گرچه امروز جهان بر تو و ما تاريک است

قاسم سرويها