بازگشت

مرثيه زبان حال حضرت رقيه






چه شد که عمه پدر از سفر نمي آيد

چه شد که هيچ خبر از پدر نمي آيد



مگو که گريه مکن در فراق روي پدر

که صبر از من غمديده بر نمي آيد



مگو بخواب و به هم چشمهاي خود بگذار

که غير گريه ام از چشم تر نمي آيد



تحمّل غم بابا مجو ز من عمّه

صبوري از من دلخون دگر نمي آيد



رسيده است بلب جان من زغصّه و غم

شب فراق مگر عمّه سر نمي آيد



چنان فراق پدر خسته کرده است مرا

که ديگرم نفس از سينه بر نمي آيد



از آن دو چشم تر من نمي رود در خواب

که ياد دوريش از دل بدر نمي آيد



چنان جمال پدر نقش بسته در نظرم

که غير مهر رخش در نظر نمي آيد



مرا به جانب او کن روانه اي عمّه

از اين سفر پدر من اگر نمي آيد




صاعد اصفهاني