بازگشت

ماه غم افزا






هلال ماه محرّم، شد از افق پيدا

خميده قامت او زير بار رنج و بلا



مه محرّم و نوروز شد قرين با هم

که ساخت عيش و طرب را بَدَل به سوگ و عزا



به فرودين، که گلستان شود ز گل رنگين

کند حديث، ز گلزار دشت کرببلا



ز خون تازه جوانان سبط پيغمبر(ص)

زمين کرببلا شد چو لاله حمراء



چگونه شاد بود خاطري از اين نوروز

که گشته است مصادف به ماه غم افزا



چگونه شادي نوروز، مي پذيرد دل

که گشته موسم اندوه، فصل عاشورا



چگونه شيعه شود خوشدل از چنين أيّام

که هست ماتم جانسوز سيّد الشهداء



هنوز ديده خيرالبشر بود خونبار

براي قتل حسينش به جنت المأوا



هنوز قلب حسين علي بود مجروح

ز داغ اکبر رعنا جوان مه سيما



هنوز خم بود از داغ حضرت عبّاس

قد حسين علي نور ديده زهرا



هنوز خون رود از چشم نجمه، همچون رود

که قاسمش شده پامال اسب کين ز جفا



هنوز چشم رباب حزين، بود پر آب

که گشت حنجر طفلش هدف به تير بلا



به سبزه زار اگر بنگري به ياد آور

ز سبزه خط مه طلعتان مهر لقا



شکوفه بر سر هر شاخ بنگري کن ياد

ز جسم بي کفن کشتگان راه خدا



لباس نو تن اطفال بنگر و ياد آر

به خون طپيدن طفلان زينب کبري



از اين مصيبت جانسوز، شد غمين «موزون»

ببار خون دل از ديدگان، به صبح و مساء [1] .




پاورقي

[1] هفتاد و دو، شقايق، ص 98 - 96.


موزون اصفهاني