بازگشت

گوهر ناياب



ساقي لب تشنگان چون مجمع احباب ديد

يکي به يک را جمله از سوز عطش بيتاب ديد
ماه تابان بني هاشم، ابوالفضل رشيد

روي زينب را پريده رنگ چون مهتاب ديد
بود دست اصغر از غم، گردن آويز رباب

دامنش از اشک حسرت پر ز در ناب ديد
چون که راه دجله را دشمن به رويش بسته بود

خويشتن را لاجرم ملزم به فتح باب ديد
يا لبي عطشان به درياي خروشان پا نهاد

موج موج آب را در گردش چرخاب ديد
دست چون از بهر نوشيدن درون آب برد

نقش زيباي رخ اصغر درون آب ديد
قطره ي اشکي فرو غلطيد از چشمش بر آب

آب شد شرمنده تا آن گوهر ناياب ديد
مشگ آبي برگرفت و گشت از دريا برون

خويش را در منتهاي تشنگي سيراب ديد
در ستيزي نابرابر، قلب لشکر را شکافت

خصم شد حيران چو از عباس اين اعجاب ديد
کرد بيحاصل توانش را، عمودي آهنين

اي دريغ اين نامرادي را مگر در خواب ديد!

واپسين دم چشم خود بگشود ماه هاشمي

سر به دامان حسين آن مهر عالمتاب ديد

قيصر