بازگشت

كشته ي محبت



به قتلگه ز سر شوق گفت شاه حجاز:

(منم که ديده بديدار دوست کردم باز)
بدين شرف که شدم کشته ي محبت تو

(چه شکر گويمت اي کارساز بنده نواز)
ز شاهراه شهادت چو بگذري اي دوست

(بسا که بر رخ دولت کني کرشمه و ناز)
به خون، وضو نکند گر قتيل راه وفا

(به قول مفتي عشقش درست نيست نماز)

به آستان جلالت جبين به عجز نهم

(که کمياي مرا دست خاک کوي نياز)
سرم به عرش سنان به، تنم به فرش تراب

(که مرد راه نينديشد از نشيب و فراز)
ازل به گوش دلم پير ميفروشان گفت:

(درين سراچه ي بازيچه غير عشق، مباز!)
بجز خيال تو اسرار دل کرا گويم؟

(چو سرو راست در اين باغ نيست محرم راز)
بعشق دوست قسم، هر بلا رود به سرم

(من آن نيم که ازين عشقبازي آيم باز)
چه جاي گفته ي ناجور چون توئي (عابد)؟

(در آن مقام که حافظ برآورد آواز) [1] .

پاورقي

[1] مصاريعي که داخل کمانک (مساوي است با پرانتز) قرار دارند، از لسان الغيب حافظ شيرازي است.


محمد عابد تبريزي