بازگشت

كاروان عشق هفتاد و دو تن






کارواني پاي تا سر، اشتياق

قصّه جذّابِ فصلِ اتفّاق



يک جهت، يک آرمان و يک دِله

عشق و ايمان، پيشتاز قافله



بس که در سر، عشق وايمان داشتند

مي سپردند ار که، صد جان داشتند



چون جلو دار، آتشين رفتار بود

روحِ ايمان، کاروان سالار بود



کاروان را مي بَرد، دلبستگي

کِي قدم ها مي پذيرد، خستگي



چون سفرْ حق بود و مقصد دلپذير

بود خار و خاره، درره، چون حرير



راه پيمودند، روزان و شبان

تا حسين، آن فخرِ عالي مشربان



گفت: اين جا مقصدِ ما حاصل است

بار بگشاييد، اين جا منزل است



عاشقان را زد صلا، سلطان عشق

باز شد در کربلا، ديوان عشق



داشت آن طومار، هفتاد و دو بيت

بيت بيتش، تک سواران کميت



مَقتلِ آن کاروان، آن دشت شد

اين سفر آوخ! که بي برگشت شد



جامِ خونِ سينه ها، لبريز گشت

آسمانِ عشق، اختر ريز گشت



گشت دشت کربلا، رشک شفق

گشت منزل، مدفن مردان حق



طفلکي، در زمره عشّاق بود

آن قدر کوچک، که در قندان بود



ديد بازار شهادت، چون که تفت

راه چندين ساله، شِش ماهه رفت [1] .




پاورقي

[1] گلبانگ سرور، ص 78 - 79.


حسين سرور اصفهاني