بازگشت

في المرثيه



درين ماتم خليل از ديده خون باريد آزر هم

بداغ اين ذبيح الله، مسلمان سوخت کافر هم
شگفتي نايدت بيني چو در خون دامن گيتي

کزين سوگ آسمان افشاند خون از ديده اختر هم
به سوگ فخر عالم از بني جان و ز بني آدم

ز افغان شش جهت ماتمسرا شد هفت کشور هم
مکيد آن تاجدار ملک دين تا از عطش خاتم

ز دست و فرق جم انگشتري افتاد و افسر هم
به خونش تا قبا شد لعلگون دستار گلناري

بباغ خلد زهرا جامه نيلي کرد، معجر هم
ز تاب تشنگي تا شد شبه گون لعل سيرابش

علي زد جامه اندر اشک ياقوتي، پيمبر هم

چو فرق کوکب برج اسد از کين دو پيکر شد

ز سر بشکافت فرق صاحب تيغ دو پيکر هم
چو نقد ساقي کوثر زبان از تشنگي خائيد

بکام انبيا تسنيم خون گرديد و کوثر هم
مکافات اين عمل را برنتابد وسعت گيتي

چه جاي وسعت گيتي که بس تنگست محشر هم
فلک آل نبي را جا کجا زيبد به ويرانه

نه آخر غير اين ويرانه بودت جاي ديگر هم
ز ابر ديده يغما برق آه ار باز ننشاني

زني تا چشم بر هم خامه خو
اهد سوخت، دفتر هم



يغماي جندقي