بازگشت

عزيز زهرا



آن حسيني که به جسم همه عالم جان است

کشته شد گرچه، ولي زنده ي جاويدان است
جان عالم به فدايش که به صحراي بلا

کردکاري که بدان عقل بشر حيران است
جد او احمد و بابش علي و فاطمه مام

چون حسن منبع جود و کرم و احسان است
من کجا راه بدان ساحت قدسي ببرم

آنکه بر درگه او روح الامين دربان است
صدف سينه ي ما را بشکافند اگر

گوهر مهر تو در سينه ي ما پنهان است
تا جهان بوده و باقيست چنين بوده و هست

قسمت مرد خدا رنج و غم و حرمان است
پاي آن کس که نرفت از پي باطل؛ در بند

جاي آن کس که سخن گفت ز حق؛ زندان است
نور آن سر که نشد در بر ظالم تسليم

گر رود بر سر ني تا به ابد تابان است
تا تو در بحر گنه فلک نجاتي ما را

کي مرا خوف به دل از خطر طوفان است
من گداي توام و فخر کنم بر همه کس

هر که در کوي تو گرديد گدا، سلطان است
هيچ کس از در جود تو نگردد محروم

آنکه از لطف تو مأيوس بود، شيطان است
حسرت کرب بلاي تو بود در دل ما

که بياد حرمت ديده



ي ما گريان است


حب و بغض تو بود جنت و دوزخ زيرا

در يکي کفر بود در دگري ايمان است


مي دهد آب فرات آتش دل را تسکين

خاک کوي تو شفاي دل مشتاقان است


نکشد دست ز دامان ولايت «خسرو»

که ولاي تو صراطي است که بي پايان است





سيدمحمد خسرونژاد