بازگشت

عباس علمدار



آسمان سا علم و لشکر کفار دريغ

رايت خسرو اسلام نگون سار دريغ
پرچم آغشته به خون ماهچه آلوده به خاک

اختر نصرت عباس علمدار دريغ
هم علمدار علم وار، نگون سار فسوس

هم خداوند علم بي کس و بي يار دريغ
بازوي چرخ قوي پنجه به يک تيغ افکند

پاي ما را از طلب و دست تو از کار دريغ
پاک جاني که بر او نار سنان بود خدنگ

رنجه از کشمکش خنجر خونخوار دريغ

روزگار آب تو کرد آتش و بر ديده و دل

ختم خوناب جگر، آه شرربار دريغ
از کنون تا به قيامت به عزا و ز عزا

رنگ ما و رخ تو کاهي و گلنار دريغ
طاق از فتح و ظفر کوشش اخيار افسوس

جفت فيروزي و فر، کاوش اشرار دريغا
يکدل از چار طرف شش جهت و هفت سپهر

بست بر آل محمد در زنهار دريغ
مرهم تشنگي آب است و فروريخت به خاک

سينه ها ماند به داغ عطش افگار دريغ
تو به خون غرقه و در حسرت آب اهل حرم

تشنه لب مانده به ره ديده ي خونبار دريغ
سود تا پشت تو بر خاک جدل دست اجل

جاودان ماند امل، روي












به ديوار دريغ


گشت بيدار همي شوکت ادبار ز خواب

رفت در خواب عدم دولت بيدار دريغ


رفتي و بر همه، چه کوفه، چه شام، آمده است

خواري کوچه و رسوايي بازار دريغ


کشته انصار و خدم خسرو بي خيل و حشم




بر سر جان قدم آماده پيکار دريغ


چه کند گر نه خود آماده ي ميدان گردد

شاه را چون نه سپه ماند و نه سالار دريغ


تبه از والي کوفه، سيه از لشکر شام

روزگار سپه و روز سپهدار دريغ


چرخ بر کام دل دوده ي مروان نگذاشت

اثر از آل علي اندک و بسيار دريغ


شام شد روز حيات تو و ما را شبه سان

صبح ماتم ز افق گشت پديدار دريغ


خاطر فاطمه غمگين طلبد، هندوي چرخ

تا کند شاد دل هند جگرخوار دريغ


سوخت گردون و نما حاصل از اين تخم که کاشت

صبر و تاب همه تا خوشه ز خروار دريغ


روزي از ماه بني هاشم و، اي شاه قريش

که خورد نيک و بد از خجلت کردار دريغ


حق مولاي جوانان بهشتي که مدار

نظر رحمت از اين پير گنه کار دريغ





يغما جندقي