بازگشت

عباس جوان



درفش افتاد عباس جوان را

فلک داد اي فلک داد
علم شد رايت ماتم جهان را

فلک داد اي فلک داد
مرا با رنج اين سوگ روان کاست

نه تنها انس و جان خاست
که دل مأنوس غم گشت انس و جان را

فلک داد اي فلک داد
زمان تا بر زمين اين فتنه انگيخت

مصيبت خاک غم بيخت
به سر بر هم زمين را هم زمان را

فلک داد اي فلک داد

در اين ماتم کش انده جاوداني

نشاط زندگاني

تبه شد پادشه تا پاسبان را

فلک داد اي فلک داد

زمين را آسمان بر خاک بنشاند

به سر خاکستر افشاند
زمين برساز ماتم آسمان را

فلک داد اي فلک داد
ازين آباد و ويران بام تا در

خرابت خانه بر سر
شرف بر صدر جستي آستان را

فلک داد اي فلک داد


به روباهان دهي سرپنجه ي شير

سگان را دست نخجير

ز شاهين لقمه سازي ماکيان را

فلک داد اي فلک داد

ز خاک و چرخ از اين هنجار يغما

کني تا کي مدارا

رها کن اشک و رخصت ده فغان را

فلک داد اي ف
لک داد



يغما جندقي