بازگشت

عاشقانه قرآن خواند!



اگر چه داد براه خداي خود، سر را

ولي شکست به خون، خنجر ستمگر را
سرش چو بر سر ني عاشقانه قرآن خواند

شکست رونق باراز هر سخنور را
نوشته اند: سرش در تنور، مهمان بود

اگر چه حرف گرانست سخت، باور را
ولي شگفت نباشد، که افگند بر خاک

کسي که شامه ندارد گل معطر را

دريغ آنکه ندانست قدر او دشمن

خزف فروش، چه داند بهاي گوهر را؟
به روز حادثه، در گيرودار بود و نبود

خجل نمود تنش لاله هاي پرپر را
دريغ آنکه بجز خواهرش کسي نشناخت

بلند قامت آن خون گرفته پيکر را
نشست بار رسالت به دوش، بر سر خاک

نمود گريه، غم نخل سايه گستر را
سرود: بي تو اگر چه بسيط دل تنگست

ولي مباد که خالي کنيم سنگر را
پيام خون ترا با گلوي زخمي خويش

چنان بلند بخوانم که ابر، تندر را

جواد محقق همداني