بازگشت

شورش عشق




«باز اين چه شورش است که در خلق عالم است »

باز اين چه رستخيز و نشور دمادم است



آفاق ، دلشکسته و افلاک ، بي قرار

در سوگ عشق ، ديده گيتي پر از نَم است



ابر بهار و ديده کهسار، اشکبار

گل در چمن فسرده و با ناله همدم است



هر سو فروغ سبز تَولّي جوانه زد

هر جا شکوه سرخ تبرّي فراهم است



اسلام ، با زبان محرّم ، زبانه زد

دين ، سرخ رو ز سرخي ِ رويش ، در عالم است



اقليم دل ، مَطاف حسين است و ياد او

آبادي ِ سراي حقيقت ، از اين غم است



اشک عزاي او سند سوز و بندگي است

بر قلب پاک فاطمه ، زين سوگ ، مرهم است



پاينده باد منطق خون تو اي «حسين »

باطل ، هماره ، خوار و زبون ِ تو اي «حسين »




سيد محمد شفيعي