بازگشت

شمع هدايت



گفت مستانه ابوالفضل شه کرب و بلا را

پيش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
من سر و دست و دل و ديده کنم برخي راهت

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
عزت خويش بذلت دهد و تن بضلالت

سست عهدي که تحمل نکند بار جفا را
درد جانسوز غم عشق تو بر دل زده آذر

درمندان بچنين درد نخواهند دوا را
با خط سرخ نوشته است بديوان محبت

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
پيش توفان بلا کوه صفت سخت ستادم

تا بگويند پس از من که بسر برد وفا را
جز بطوف رخت اي شمع هدايت نزم پر


گر سراپاي بسوزند من بي سر و پا را
زنده سازد شهداي سر کويت به نسيمي

بسر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

حاج اصغر عرب (خرد)