بازگشت

شراب عطش



باده ي عشق تو همجنس شراب عطش است

جان کوثر نسبت تشنه آب عطش است
زائر تربت خونين حسين بن علي است

عطر شوري که ره آورد گلاب عطش است
حاش الله که دهد دست ارادت به يزيد

آن امامي که دلش مست ثواب عطش است
روز آشوب شهامت همه ديدند که عشق

متجلي است در آن دل که خراب عطش است
رسم آن نيست که بر تشنه لبان آب دهند؟

مرگتان باد مگر تيغ جواب عطش است؟

نهراسد ز دم تيغ جگر سوز عدو

آنکه پيراهنش از جنس حباب عطش است
آه و دردا که کنون روي زمين افتاده است

دست عباس که شمشير شهاب عطش است
يارب پيکر غلتيده به خوناب جگر

کيست؟ خورشيد که در زير سحاب عطش است
يا حسين آن مه ظلمت شکن کرب و بلاست

که سرش قاري آيات کتاب عطش است؟
کس چه بيند بجز از چشم خدا بين حسين

رخ دلدار که در زير حجاب عطش است
درد غربت، تن خسته، ره بسته، دل چاک

شرح تصوير بخون خفته ي قاب عطش است
آنکه هفتاد و دو گل در قدم جانان ريخت

سيد و قافله سالار جناب عطش است
BR>




محمد بهرامي اصل (بيدار)