بازگشت

سلطان عشق


جهان چون گوي در چوگان عشق است

بگردش چرخ در فرمان عشق است



يکايک ثابت و سيّار عالم

بگرد خويش سر گردان عشق است



کند چون جلوه گل در باغ خلقت

فروغ حُسن بي پايان عشق است



دلي چون غنچه پرخون چهره ايي زرد

نشانِ آن که در هجران عشق است



دلي گردد قبول درگه دوست

که خون آلود از پيکان عشق است



هزاران يوسف مصري گرفتار

به قعر چاه در زندان عشق است



بود آن سينه مالامال رحمت

که پرجوش از تَف سوزان عشق است



بنازم همّت آزاد مردي

که نامش مصدر ديوان عشق است



ندارد جفت در نُه طاق گردون

که تنها مرد در ميدان عشق است



بنزد عارفان در ملک هستي

حسين بن علي سلطان عشق است



چنان فاني شد اندر عشق جانان

که جسم نازنينش جان عشق است



کسي کز رتبه خونش خون حق شد

وجودش جان و هم جانان عشق است



زبان من بوصف عشق الکن

که عقل دوربين حيران عشق است



بچشم دل مقام عشق بنگر

که جبريل امين دربان عشق است



«يمين» از نعمت شاه شهيدان

به دوران ريزه خوار خوان عشق است




يمين اصفهاني