بازگشت

سقاي شهيدان



آن قوي پنجه که آزردن دلهاست فنش

الفتي هست نهان با دل غمگين منش
جان رسيده بلب از دوري جان بخش لبش

دل به تنگ آمده از حسرت نوشين دهنش
دوش در طرف چمن بلبل شيدا مي گفت

نوبهار آم و افزود غمم ز آمدنش
باغ ماند بصف ماريه و لاله و گل

بشهيدان بخون غرقه ي گلوگون کفنش
ابر در ماتم سقاي شهيدان گريد

که همه عمر بود ديده ي گريان چو منش

نور حق ماه بني هاشم عباس که هست

مهر او شمع و دل جمع محبان لگنش
حامل رايت و مير سپه عشق که داشت

قوت سيل اجل همت بنياد کنش
دستش از تن که بريدند بکف محکم بود

رشته بندگي و مهر امام زمنش
گفت در ماتم او شاه شهيدان گريان

ديد افتاده چو در معرکه پر خون بدنش
شد کنون قطع اميد من و پشتم بشکست

بعد از اين واي بحال دل و رنج و محنش
يادم آمد لب خشکيده و چشان ترش

جگر سوخته از غم دل خون از حزنش
ز آن نبردش شه دين سوي شهيدان دگر

که ميسر نشد از معرکه برداشتنش
بر گرفتن نتوان پيکر آن کشته
ز خاک

که نه تن مانده بجا و نه بتن پيرهنش





محيط قمي