بازگشت

سرو نگون



عباس آمد و به کف از آه خود علم

چون قرص آفتاب که تابد به صبحدم
گفتا کنون نه جاي علمداري من است

اين آه کودکان تو وين ناله ي حرم

اذن جهاد دشمن از آن شه گرفت و داد

بر پاي شاه بوسه و بر دست شه علم
با نوک نيزه خصم بهم دوخت تا شکافت

قلب سپاه و پس بسر آب زد قدم
پر کرد مشک و خواست لب خشک تر کند

ياد آمدش ز تشنگي سيد امم
او آب را نخورد و روان شد به خيمه گاه

کابي دهد به تشنه لبان ديار غم
دورش سپاه چون گهري بود آبدار

همچون نگين احاطه نمودند لاجرم
خستند هر دو دست وي از خنجر جفا

بستند هر دو چشم وي از ناوک ستم
تيري به مشک آمد و آبش بخاک ريخت

تنها نريخت آب که خونش بريخت هم
از آب مشک شد تهي و قالبش ز خون

نخلش ز پا درآمد و سروش گرفت خم
آمد حسين و ديد به آن حالت تباه

فرياد برکشيد که پشتم شکست آه



وصال شيرازي