بازگشت

سرچشمه ي حيات



در خيمه گه نيافت چو در مشک آب، آب

آنگه سکينه کرد به سقا خطاب، آب
سيراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب

موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آب
عالم بسيل اشک نشست آنزمان، که گفت

سرچشمه ي حيات دو عالم به باب، آب
اذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد

فرمود، با محيط ادب، آنجناب، آب
عباس را بسينه ي بي کينه، زد شرار

شد تا به نهر علقمه در پيچ و تاب، آب
صف هاي سرکشان ز کف داده دين شکست


آنسان که گشت خيره ازين فتح باب، آب
در آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس

الماس نور يافته از آفتاب، آب
تا پيش لب ببرد کف آب را بريخت

از شرم شد به حضرت عباس، آب، آب
هر چند تشنه بود ولي تر نکرد، لب

دامن گرفت از پسر بوتراب، آب
لب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد

با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آب
بيدستي و، حفاظت مشک و، عناد خصم

گردد سياه خانه صبرت، بر آب، آب
تا ماه را، عمود، هلالي نمود، ريخت

بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آب
تيري گذشت از سر شس


تي بسوي مشک

عباس را نمود ازين غم کباب، آب


اسرار قبر کوچک و، آن قامت رشيد

افشا کند به عرصه يوم الحساب، آب


گويد سخن ز سوز جگرگوشه حسين

«حلاج» بگذرد چو زهر نهر آب، آب





علي بابائي (حلاج)