زينب كبري در راه شام
ساربان تندمران محمل زينب زين بيش
تا نهد مرهمي آن مونس جان بر دل ريش
کز غمش سخت پريشانم و دل در تشويش
(هر کسي را هوسي در سر و کاري در پيش) [1] .
(من بيچاره گرفتار هواي دل خويش)
آمدي تا که مرا بلبل گلشن باشي
زينت بزم من سوخته خرمن باشي
شب تاريک مرا، ديده ي روشن باشي
(هرگز انديشه نکردم که تو با من باشي)
(چون بدست آمدي اي لقمه ي از حوصله بيش)
من نه تنها ز تجلي تو حيرانم و بس
مانده از پرتو رخسار تو حيران همه کس
نه به دل طاقت و آرام و نه در سينه نفس
(اين توئي با من و غوغاي رقيبان از پس)
(وين منم با تو گرفته ره صحرا در پيش)
امشب از سوز درون بال و پرم مي سوزد
سينه از شعله ي آه سحرم مي سوزد
گوئي آفاق به پيش نظرم مي سوزد
(همچنان داغ جدائي جگرم مي سوزد)
(مگرم دست چو مرهم بنهي بر دل ريش)
امشب اي همسفر آرام دل و جان مني
مونس خاطر رنجور و پريشان مني
روشني بخش سراي دل ويران مني
r> (باور از بخت ندارم که تو مهمان مني)
(خيمه ي سلطنت آنگاه سراي درويش)
پاورقي
[1] تضميني از غزل سعدي.
دكتر قاسم رسا