بازگشت

زينب در قتلگاه




آه ! از دمي که زينب بي يار و داغدار

آمد به قتل گاه ، پريشان و بي قرار



پژمرده ديد لاله ، بسي در دل چمن

افسرده ديد غنچه بسي قلب لاله زار



گفت : اي فتاده ، بي کفن ، اي پاره پاره تن

آيا حسين من تويي ، مظلوم روزگار



جانم فداي پيکر خونين و بي سرت

جانم فداي حَلق کريم تو اي نگار



پس جسم بي سرش به سما برگرفت و گفت

از ماست هديه اي به رَه ِ انورت نثار



رو کرد سوي يثرب و با اشک و آه گفت

اين ، «موضع السيوف ِ» تو با زخم بي شمار



ناگاه دختري زحسين عزيز گفت

اين نعش کيست عمه چنين اوفتاده زار



گفتار او، غمين دل زينب کباب کرد

چشمان آفتاب سما را پرآب کرد




سيد محمد شفيعي