بازگشت

زبان حال عليا مخدره حضرت سكينه در قتلگاه با پدر



پدر دگر دلم از دوري تو تاب ندارد

ز جاي خيز و ببين دخترت نقاب ندارد
گل رياض تو بودم پدر تو خواري من بين

بلي حقير بود کودکي که باب ندارد
پدر به دختر زارت نظاره کن که به گردن

بجاي زيور و زر جز غل و طناب ندارد
چرا تو خفته به خون اي پدر، بروي ترابي

مگر خبر ز چنين وقعه بوتراب ندارد
نه چادري که کنم سايبان به جسم شريفت

چرا که پيکر تو تاب آفتاب ندارد
پدر کجا روم امشب پناه بر که بيارم؟

که اين زمين بجز آشوب و انقلاب ندارد
دمي به عمه ي زارم نگر که وقت سواري

معين ميانه ي اين قوم ناصواب ندارد
پدر عروسي قاسم چرا بدل به عزا شد

مگر عروس وي از خون به کف خضاب ندارد
چرا تار موي تو شد تيره روز مادر اکبر

رباب از غم اصغر به ديده خواب ندارد

بکن به نعش عمويم چنين خطاب پدرجان

ز جاي خيز که کس انتظار آب ندارد
نظر به عابد دلخسته کن که تاب سواري

ز کربلاي تو تا کوفه ي خراب ندارد
متاب ظل حمايت به حشر
از سر (صابر)

که جز تو ياوري اندر صف حساب ندارد



صابر همداني