بازگشت

روي نيزه ها!






نشست بر جبين عشق، غبار روي نيزه ها

ببار آسمان غم، ببار! روي نيزه ها



اگر چه ياسهاي عشق، شدند پرپر از خزان

ببين که سبز مي شود، بهار، روي نيزه ها



غريو دشنه مي وزد، ز بادهاي خوفناک

درين ميانه نغمه يي برآر، روي نيزه ها



شکست قامت دلم، ز غربت کبوتران

که مانده است روبرو، بهار روي نيزه ها



سکوت و وحشت و عطش، دگر که مانده است باز

گلي ز دامن بهار، بکار روي نيزه ها




محمد حسن مؤمني تنکابني