دريا و عباس
دريا صدا زد اي لبت عطشان، من آبم
آبي بنوش اي آتشت کرده کبابم
عباس گفت اي آب حاشا کز تو نوشم
آيد صداي نالهي اصغر به گوشم
دريا صدا زد ساقي عطشان که ديده؟!
اي بحر را هم داده آب از اشک ديده
عباس گفت اي آب آتش شو به کامم
پيداست در تو عکس لبهاي امامم
دريا صدا زد تا کني ياريّ عترت
از من دهاني تَر کن اي درياي غيرت
عباس گفت از تشنگان شرمنده هستم
آخر نگاه فاطمه باشد به دستم
دريا صدا زد تو همه هستِ حسيني
نيرو بگير از من که خود دستِ حسيني
عباس گفتا اوست مولا، من غلامم
بي او بُوَد آب روان آتش به کامم
دريا صدا زد اي زده آتش به هستم
من چون تو بر داغ لب تو تشنه هستم
عباس گفتا تشنهتر
از تو رباب است
در سينهاش آتش به جاي شير ناب است
دريا صدا زد گر نمينوشي ز من آب
آب از چه همره ميبري با اين تب و تاب
عباس گفتا وعده دادم بر سکينه
تا آب آرم بهر گلهاي مدينه
دريا صدا زد اي همه ايثار و صبرت
زيبد که تا محشر بگردم دور قبرت
غلامرضا سازگار