بازگشت

آيه ي نور



اي ز داغ تو روان خون دل از ديده ي حور

بيتو عالم همه ماتمکده تا نفخه ي صور
خاک بيزان بسر اندر سر نعش تو بنات

اشک ريزان ببر از سوک تو شعراي عبور
ز نماشاي تجلاي تو مدهوش، کليم

اي سرت سر انالله و، سنان نخله ي طور
ديده ها گو همه دريا شو و، دريا همه خون

که پس از قتل تو منسوخ شد آئين سرور

شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بريز

بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلمات و چه نور
پاي در سلسله سجاد و بسر تاج، يزيد

خاک عالم به سر افسر و ديهيم و قصور
دير ترسا و سر سبط رسول مدني؟!

آه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور
تا جهان باشد و بوده ست، که داده ست نشان

ميزبان خفته به کاخ اندر و، مهمان به تنور؟!
سر بي تن که شنيده ست به لب آيه ي کهف؟!

يا که ديده ست به مشکوه تنور آيه ي نور؟!
جان فداي تو، که از حالت جانبازي تو

در طف ماريه از ياد بشد شور نشور
قدسيان سر به گريبان به حجاب ملکوت

حوريان دست به گيسوي پريشان ز قصور
غرق درياي تحير ز لب خشک تو، ن



وح

دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبور


مرتضي با دل افروخته، لا حول کنان

مصطفي با جگر سوخته حيران و حصور


کوفيان دست به تاراج حرم کرده دراز

آهوان حرم از واهمه در شيون و شور


انبيا محو تماشا و ملائک، مبهوت

شمر، سرشار تمنا و تو سرگرم حضور





نير تبريزي