بازگشت

در مقام قرب



آنکه در طور وجودش رخ عيان جانان کند

درمقام قرب جانان کي دريغ از جان کند
آنکه سر را بر سر کف مي نهد بهر نثار

ترک جان را گفته ز اول تا چه با سامان کند
آنکه از صبهاي عشق دوست سرخوش مي شود

گوهر جان زينب پيمانه ي پيمان کند
مي دهد بر باد خاک کاخ هستي را ز بن

تا بناي استوار عشق را بنيان کند
عاشق صادق چو شد جانش به جانان متصل

گوهر جان را به بازار هنر ارزان کند
هر که دارد مقتدائي چون حسين ابن علي

مي دهد فرمان به قيصر حکم بر خاقان کند
آنکه با نوح پيمبر شد به کشتي هم جوار

کي به گرداب خطر انديشه از طوفان کند
بر خليل کربلا عباس چون گردد خليل

ميش را از کف گذارد، خويش را قربان کند

از پي يک مشک آبي دست را از دست داد

بين حمايت تا کجا از کودک عطشان کند
تشنه شد وارد به دريا خشک لب آمد برون

رفت تا درس مساوات و وفا عنوان کند
آب اگر مي خورد، ناراضي نبود از او امام

خواست تا بيت ادب را مطلع ديوان کند
دست را داد و ز دينش دست برد



اري نکرد

رشته خون ريخت تا شيرازه قرآن کند


آنچه را حق داده بر عباس جانباز حسين

فکر را سازد پريشان عقل را حيران کند


زيب هفتاد و دو مذهب نام عباس است و بس

درد هفتاد و دو ملت را نگر درمان کند


مي برد «خباز» بر نام شريفش التجا

تا خدا دشوارها را بهر او آسان کند





خباز کاشاني