بازگشت

آينه جمال



اي روي دل افروزت آئينه ي زيبائي

وي عشق جهانسوزت سرمايه ي شيدائي
رخسار بديع تو ديباچه ي نيکوئي

اخلاق شريف تو مجموعه ي زيبائي
دام دل مشتاقان زلفت بدلاويزي

سرو چمن گيتي قدت بدلارائي
گر سرو ترا گويم زين گفته خجل گردم


کي سرو کسي ديده است با اين همه رعنائي
گر ماه ترا خوانم از عجز فرومانم

زيرا که ندارد ماه اين جلوه و رخشائي
اي مهر سپهر حسن اي ماه بني هاشم

کي ماه کند هرگز با روي تو همتائي
در سوگ تو مي گريم وز درد تو مينالم

داغ تو بدل دارم چون لاله صحرائي
در عقل نمي گنجد اين نکته که در عالم

لب تشنه کسي ماند با منصب سقائي
درو هم نمي آيد کز بهر خدا مردي

از خصم نجويد کين در عين توانائي
تا گشت جدا دستت در راه رضاي دوست

چون دست خدائي يافت والائي و بالائي
شد چشم فلک خيره شد عقل ملک حيران

تا در تو پديد آمد آن صبر و شکيبائي
بيرون شدي از دريا با کام و دهان خشک

آتش بدل درياست از آن دل دريائي
تا گشت د




و تا از درد آن قامت دلجويت

نام تو علم گرديد در عالم يکتائي





در پيش امام خود بودي چو کمين بنده

با حشمت سلطاني با شوکت مولائي


از حسرت داغ تو در دامن خود هر شب

ريزد چو سرشک انجم اين گنبد مينائي


گر «جذبه ي» مسکين را در حشر نگيري دست

سر بر نکند آنجا از غايت رسوائي



محمود شاهرخي (جذبه)