بازگشت

در شهادت حضرت ابي الفضل العباس


از پي اعوان و اخوان سعيد

نوبت ماه بني هاشم رسيد
قهرمان ماء و طين، عباس راد

صاحب مجد و علا باب المراد
ذوالمناقب صاحب سيف و قلم

بلکه در لوح و قلم صاحب علم
ميرميران وغي [1] يک بيشه شير

شير شيران بر همه ميران امير
الغرض بر بست با همت ميان

خواست رخصت در نبرد کوفيان
سينه ام شاها دگر آمد به تنگ

در جهان ديگر نمي خواهم درنگ
رخصتم ده برکشم تيغ و سنان

تا بگيرم انتقام از دشمنان
يا تنم افتد به ميدان خونفشان

يا براندازم ازين دونان نشان
شاه گفتش: اي تو پور مرتضي

ساقي کوثر خداوند قضا
جنگ را بگذار و آبي کن بدست

کاين زنانرا از عطش بس زحمت است
وين سقايت [2] اندرين صحرا تو راست

نايد اين تشريف بر کس جز تو راست
اين سقايت منصب عباس بود

زآن فخارش در حرم برناس بود
داد از اين رو مرتضي مير عرب

نام عباس و ابوالفضلت لقب
نام عم و کنيتش را مي بري











































منصبش را هم تو اکنون درخوري





در قيامت هم سقايت مر تراست

باشد اين تشريف بر قد تو راست


تا چنين فرمان رسيد از شهريار

وي بر اسب کوه پيکر شد سوار


سوي ميدان تاخت با مشکي به دوش

تيغ در دست و چو رعد اندر خروش


چشم دشمن تا بدان تن اوفتاد

لرزه بر اعضاي دشمن اوفتاد


بانگ زد بر لشکر طغيان عمر

الحذر ثم الحذر ثم الحذر


اي گروه اين شير، فرزند علي است

شير حق را وارث اندر پر دلي است


مقصدش آب است، دارد بس شتاب

تا رساند در حرم مشکي ز آب


هان نه بگذاريد کاو آبي برد

ورنه صفهاي شما بر هم درد


گر برد آبي به سوي خيمه گاه

زندگي بر ما حرام است اي سپاه


دست زد بر قبضه ي تيغ حديد

در حديدش انما باس شديد [3] .


صف شکافي کرد داخل شد به شط

راند در شط اسب را مانند بط


دست برد و غرفه اي [4] ز آب روان

تا که نوشد، برد نزديک دهان


آمدش ناگه ز کام شاه ياد

هيچ دل از ياد او خالي مباد


ريخت آب و آمد از مشرع برون

غرق آب و غرق آهن، غرق خون


پر برآورده تنش چون شاهباز

بس رسيدش تيرهاي جانگداز


با همه همت که صرف آب داشت

با شهامت تيغ در لشکر گذاشت


کشت از آن بي همتان هشتاد تن

جمله از فرسان و شجعان [5] کهن


بانگ بر زد ابن سعد روسياه

حمله آريدش ز هر سو اي سپاه


لشکر از هر سو به سويش تاختند

تا که دست راستش انداختند


مشک را افکند اندر دوش چپ

تيغ مي زد ابن قتال العرب [6] .


گر جدا گرديد دست راستم

بر ندارم دست تا بر جا ستم


تا حمايتها کنم از دين خويش

و از امام صادق فرخنده کيش


سبط احمد در همه روي زمين

الحسين الطاهر الطهر الامين


دور او بگرفته لشکر همچو سيل

دست چپ انداختش ابن طفيل


باز بند مشک در گردن فکند

با زبان حال گفتي با سمند


کاي سمند اشهب [7] . فرخنده گام

راه چندي نيست ديگر تا خيام [8] .


کودکان را وعده دادم از صواب

چشم بر راهند اکنون بهر آب


آرزوئي نيستم جز اين به دل

نزد آن طفلان نگردم من خجل





ناگهان تيري شد از شست قضا

ريخت آب و آبرويش بر ثري [9] .


لاجرم حيران شد و بازايستاد

لب به استهزاش ملعوني گشاد


کاي جوان شهسوار ارجمند

در کجا افتادت آن دست بلند


دست برد و زد عمودي آهنين

بر سرش کافتاد از زين بر زمين


با تذلل کرد رو سوي خيام

بر تو باد اي شاه خوبان السلام


اي برادر مرغ روحم پر فشاند

رفتم و دستم به دامان تو ماند


پس بيامد خسرو ايزدپرست

با دلي غمگين به بالينش نشست


چشم بگشا سوي من اي جان من

بهر تسکين دل سوزان من


تا تو غلتيدي به خاک اي روسفيد

پشت من بشکست و قطعم شد اميد


دشمنان را بود ديشب صد هراس

چون حرم را بود با تيغ تو پاس


ليک امشب از هراس دشمنان

خواب نايد خود به چشم اين زنان





پاورقي

[1] وغي: (وغا): جنگ.

[2] سقايت: آب دادن- پخش کردن آب- سقائي.

[3] اشاره است به بخشي از آيه ي 26 سوره ي حديد:... و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس. و آهن را فرود آورديم (آفريديم) که در آن قوت و توانائي سخت و سودهايي براي مردم است.

[4] غرفه: يک کف آب.

[5] فرسان و شجعان (جمع فارس و شجاع): پهلوانان.

[6] ابن قتال العرب: فرزند بسيار کشنده ي عرب، حضرت علي (ع).

[7] سمند اشهب: اسب سپيد و سياه، خاکستري مايل به سفيد.

[8] خيام: خيمه ها.

[9] ثري: زمين، روي زمين.


آيتي بيرجندي