بازگشت

در بهاري چنين!


بهار است و دل ها به محنت قرين است

که ماه خزان گلستان دين است



دل شيعه، آهنگ شادي ندارد

چو از غم، امام زمان(عج) دل غمين است



چسان دل به شادي گرايد که زينب(ع)

اسير است و جايش به زندانِ کين است



زمين سبزه زار و تن گلعذاران

در اين مه فتاده به روي زمين است



ز خون جوانان، زمين گشته گلگون

دل ما از اين غم به ماتم قرين است



به گلزار زهرا(ع) نگر تا ببيني

بخون خفته، سرو و گل و ياسمين است



گر آراسته، سرو در دامن دشت

ولي بر سنان، رأس سلطان دين است



يتيم حسن(ع) قاسم افتاده از پا

دلم غرق خون، در بهاري چنين است



غم قامت سرو بي دست عبّاس(ع)

شرر افکن قلب ام البنين است



ز داغ علي اصغر شيرخواره

ربابِ دل آزرده اندوهگين است



حسين(ع) بي سر و، بي کفن گشته مدفون

به نيزه سر آن امام مبين است



چه عيدي بود چون ز داغ شهيدان

به زانو سر جبرئيل امين است



چه عيدي بود چون ز بيداد دشمن

غلِ کينه، بر گردن عابدين است



براي يتيمان فرزند زهرا(ع)

پريشان پيمبر(ص) به خلد برين است



«فراهي» بود مفتخر چون رثاگو

بر آن جان نثاران قرآن و دين است [1] .




پاورقي

[1] هفتاد و دو شقايق، ص 96 - 94.


مرحوم فراهي كاشاني