بازگشت

خدا جدا نكند...!



خدا جدا نکند، از دلم، ولاي ترا

ز سينه ام نبرد شور نينواي ترا
فداي مردم چشمي شوم، که مي ريزد

مذاب اشک چو آتشفشان، عزاي ترا
به دردهاي دل من اميد درمان نيست

خدا نصيبت کند تربت شفاي ترا

هراس روز قيامت کجا به دل دارد؟

به دوش خويش کشد هر کسي لواي ترا
به هر ديار که مظلومي از نفس افتاد

شنيد گوش دلم بانگ آشناي ترا
نشست بر لب من ذکر يا حسين، حسين!

کجا برون کنم از سر دگر هواي ترا
چه لاله ها که نشانديم در مسير رهت

ولي نشد که ببوسيم خاک پاي ترا
اگر چه خانه ي دلها مزار تست حسين!

کرامتي! که ببينيم کربلاي ترا
مگر تو باز کني عقده ي زبان مرا

که باز هم بسرايم ز غم رثاي ترا
وگرنه (آينه) را جز زبان حيرت نيست

که واژه واژه دهد شرح ماجراي ترا

مرتضي عصياني