خاتون كوچك
خاتون كوچكي است
و دشت
كه به تاراج رفته است
و روح بهار
كه به شيشه ديو زنداني است
خاتون كوچكي است
و آب
كه از تشنگي هراسان است
و نخل
كه به سجده ي گامهاش افتاده است
و خون
كه پرده دار خروشان آسماني هاست
خاتون كوچكي است.
و علقمه در دستهاي كوچكش
عمق بزرگ فاجعه اي مهيب
و صدايي كه غمگنانه مي خواند:
«آيا كسي هست كه...؟»
آري،
خاتون كوچكي است
پرچم به دوش
گامي به پيش
بگذار بگذرد.
-بانوي خيمه ها
-از بين لاله ها
آري،
بگذار گم شويم
در چشمه هاي خون
گهواره ها كجاست؟!
دستان كوچكش
خالي ز نان
لبريز نام
تا انتهاي خاك
بر بام خيمه هاست
آواي «آري»ش
خاتون كوچكم،
بانوي كربلاست.
فريده برازجاني