بازگشت

چشم مشك



نيست صاحب همتي در نشأتين

همقدم عباس را بعد از حسين
در هواداري آن شاه الست

جمله را يکدست بود او را، دو دست
آن قوي، پشت خدا بينان ازو

و آن مشوش، حال بيدينان ازو
موسي توحيد را، هارون عهد

از مريدان جمله کاملتر، بعهد
بد به عشاق حسيني پيشرو

پاک خاطر آي و، پاک انديش رو
عاشقان را بود، آب کار، ازو


رهروان را رونق بازار، ازو
لاجرم آن قدوه ي اهل نياز

آن بميدان محبت، يکه تاز
روز عاشورا بچشم پر ز خون

مشک بر دوش آمد از شط چون برون
جانب اصحاب، تازان با خروش

مشکي از آب حقيقت پر، بدوش
شد بسوي تشنه کامان، رهسپر

تيرباران بلا را شد، سپر
بس فرو باريد بر وي تير تيز

مشک شد بر حالت او اشکريز
اشک، چندان ريخت بر وي چشم مشک

تا که چشم مشک خالي شد ز اشک
تا قيامت تشنه کامان ثواب

ميخورند از رشحه ي آن مشک، آب
بر زمين آب تعلق، پاک ريخت

وز تعين بر سر آن خاک ريخت
هستي اش را دست از مستي فشاند R>
جز حسين اندر ميان چيزي نماند





عمان ساماني