بازگشت

جلوه راز


طلوع صبح غم است و بهار گريان است

محرّم است و دل سبزه زار گريان است



شکوفه هاي شکوفا به خاک مي ريزند

بيا بباغ و ببين شاخسار گريان است



ز عيد ما و ز صبح بهار غم گوياست

زلال نور که چون آبشار گريان است



شگفت نيست اگر گريد آسمان و زمين

که سر به سر چمن روزگار گريان است



سرشک انجم و مهتاب و کهکشان جاري است

که سيل نور چو شط غبار گريان است



ز داغ کيست دل دشت ها شقايق پوش

بياد کيست شفق بِرکه وار گريان است



به کوچه کوچه ندانم نشان ماتم کيست

که هر که هست در اين کوچه سار گريان است



بياد کيست که در هر کران چو شطّ فرات

هنوز نعره زنان چشمه سار گريان است



حسين آن که بياد چمنْ چمنْ زخمش

فلکْ فلکْ مژه اشکبار گريان است



حسين آن که نبيند سواي جلوه راز

گه نماز که از شوق يار گريان است



هنوز در غمش آئينه باوران گريند

بسان رود که در هر ديار گريان است



گُل است شعله به جان و سحر گريبان چاک

نسيم ناله کنان و بهار گريان است



بياد آن همه دريادلان تشنه لب است

که موج، اين همه بي اختيار گريان است



قيامتي است که امشب ز شور عاشورا

چو شمع، اختر شب زنده دار گريان است



به خون نشست کدام آفتاب کز داغش

به دشت شب فلک سوگوار گريان است



زمينه ايست که بر شاخه برگ مي نالد

زمانه ايست که گل آشکار گريان است



هنوز بهر شهيدان کربلا (صحت)

هزارها غزل آبدار گريان است



کنون اميد جهان است و آفتاب دگر

که چشم عالمي از انتظار گريان است




صحت اصفهاني