بازگشت

جان سبز! در حال و هواي زهير بن قين



مي توان خورشيد شد، با روشني آغاز کرد

مي توان با بال خون، تا بيکران پرواز کرد

سينه ي من صد نيستان ناله دارد، مي شود

عشق را با ناي عاشورائيان آواز کرد
اين تماشائي ترين فصل شکفتن، فرصتيست

مي توان اينجا به روي دوست، چشمي باز کرد
از نگاهت زندگي روئيد و، جانم سبز شد

چشمهاي مهربانت اي مسيح! اعجاز کرد
مثل من، تا وسعت آزادگي پر مي کشد

رشته ي دلواپسي را هر که از خود باز کرد
اي فروغ آفتاب آشنائي، يا حسين!

روشنا بختي که خود را با غمت دمساز کرد

جعفر رسول زاده (آشفته)