بازگشت

تيغ دوست



عشاق چون بدرگه معشوق رو کنند

از آب ديدگان تن خود شستشو کنند
از تيغ دوست بر تنشان زخمي ار رسد

آن زخم را به سوزن مژگان رفو کنند
هر تير آبدار که آيد ز شست دوست

آن تير را به سينه ي سوزان فروکنند
قربان عاشقي که شهيدان کوي عشق

در روز حشر رتبه او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار

از خاک کوي او طلب آبرو کنند
ميراب آب بود و لب تشنه جان سپرد


مي خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بي دست ماند و داد خدا دست خود به او

«آنان که منکرند بگو روبرو کنند»
گر دست او نه دست خدائي است پس چرا

از شاه تا گدا همه رو سوي او کنند
درگاه او چو قبله ي ارباب حاجت است

باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
«ذاکر» براي آنکه مسمي به اسم اوست

اميد آنکه عاقبتش را نکو کنند



جوهري (ذاکر)