بازگشت

تعمير بارگاه عباس



الا فديت لک [1] اي منظر سپهر اساس

که بر در تو فلک را بود جبين مماس
ز آستان تو گردون نموده کسب شرف

ببارگاه تو جنت نهاده روي سپاس
بلي توئي که نصيب تو شد ز فيض ازل

مقام مقدم اجلال برگزيده ناس
هژبر بيشه ي مردانگي سپهر ظفر

سليل شير خدا صاحب علم عباس

شهي که شير فلک را بعرصه گاه نبرد

ز بيم صولت او بر دل اوفتاده هراس
وجود خصم و تف تيغ او چه کشته و برق

سر عدوي و سم رخش او چه دانه و آس
کمال محض بود با ولاي او نقصان

غناي صرف بود با عطاي او افلاس
هلال راز پي کشت عمر دشمن او

قضا بهر سر مه ميکند بهيئت داس
مخالف ار نکند فهم قدر او چه عجب

که بي بصر نشناسد ز فر بهي آماس
شبي ز طور تجلي بچشم صالحه اي

نمود جلوه بحسني فزون ز فرض و قياس
دو دستش از تن بيسر بريده با شمشير

ز جور فرقه بي آبروي حق نشناس
دلش گداخته چون مرغ تفته در آتش

لبش فسرده چو ياقوت سفته از الماس
اشاره ک



رد بتعمير اين خجسته مقام

بداد وعده جنت به بانيان اساس





«شباب» را پي تاريخ سال تعميرش

سري بزانوي فکرت بد از قذور حواس


سروش غيب بگوش آمدش چنين که بگوي

تبارک الله ازين مرقد بلند اساس



پاورقي

[1] هان من به فدايت تو اي ديدگاه بلند پايه.


شباب شوشتري