بازگشت

تركيب بند در مراثي اباعبدالله الحسين


(بند اول)
افتاد شامگه به کنار افق نگون

خور چون سر بريده از ين طشت واژگون
افکند چرخ مغفر زرين و از شفق

در خون کشيد دامن خفتان نيلگون
اجزاي روزگار ز بس ديد انقلاب

گرديد خاک بي حرکت، چرخ بي سکون
کند امهات اربعه ز آباي سبعه [1] دل

گفتي خلل فتاد به ترکيب کاف و نون
آماده ي قيامت موعود هر کسي

کايزد وفا به وعده مگر مي کند کنون؟
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال

چون ناخني که غمزده آلايدش به خون
يا گوشواره اي که سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزاي شه دين کند برون
يا ساغري است پيش لب آورده آفتاب

بر ياد شاه تشنه لبان کرده سرنگون
جان امير بدر و روان شه حنين [2] .

سالار سروران سر از تن جدا حسين
(بند دوم)
افتاد رايت صف پيکار کربلا

لب تشنه صيد وادي خونخوار کربلا
آن روز، روز آل علي تيره شد که تافت

چون مهر از سنان، سر سردار کربلا
پژمرد غنچه ي لب گلگونش






















































































































از عطش

وز خونش آب خورده خس و خار کربلا


لخت جگر نواله ي طفلان بي پدر

وز آب ديده شربت بيمار کربلا


ماتم فکند رحل اقامت دمي که خاست

بانگ رحيل قافله سالار کربلا


شد کار اين جهان زوي آشفته تا مگر

در کار آن جهان چه کند کار کربلا؟


گويم چه سرگذشت شهيدان که دست چرخ

از خون نوشته بر در و ديوار کربلا


افسانه اي که کس نتواند شنيدنش

يا رب بر اهل بيت چه آمد ز ديدنش




(بند سوم)


چون شد بساط آل نبي در زمانه طي

آمد بهار گلشن دين را زمان دي


يثرب به باد رفت به تعمير ملک شام

بطحا خراب شد به تمناي ملک ري [3] .


سر گشته بانوان حرم گرد شاه دين

چون دختران نعش به پيرامن جدي [4] .


نه مانده غير او کسي از ياوران قوم

نه زنده غير او تني از همرهان حي [5] .


آمد به سوي مقتل و بر هر که مي گذشت

مي شست ز آب ديده غبار از عذار وي


بنهاد رو به روي برادر که يا اخا

در برکشيد تنگ پسر را که يا بني [6] .


غمگين مباش آمدمت اينک از قفا

دل شاد دار مير سمت اين زمان ز پي


آمد بسوي معرکه آنگه زبان گشود

گفت اين حديث و خون دل از آسمان گشود


(بند چهارم)


منسوخ شد مگر به جهان ملت نبي؟

يا در جهان نماند کس از امت نبي؟


ما را کشند و ياد کنند از نبي مگر

از امت نبي نبود ملت نبي


حق نبي چگونه فراموش شد چنين؟

نگذشته است آنقدر از رحلت نبي


اينک به خون آل نبي رنگ کرده اند

دستي که بود در گرو بيعت نبي


يا رب تو آگهي که رعايت کسي نکرد

در حق اهل بيت نبي حرمت نبي


اين ظلم را جواب چه گويند روز حشر؟

بر کوفيان تمام بود حجت نبي


ما را چو نيست دست مکافات، داد ما

گيرد ز خصم، حکم حق و غيرت نبي


بس گفت اين حديث و جوابش کسي نداد

لب تشنه کرد کوشش و آبش کسي نداد


(بند پنجم)


چون تشنگي عنان ز کف شاه دين گرفت

از پشت زين قرار به روي زمين گرفت


پس بي حيائي، آه که دستش بريده باد،

از دست داد دين و سر از شاه دين گرفت


داغ شهادت علي، ايام تازه کرد

از نوجهان عزاي رسول امين گرفت


بر طشت مجتبي جگر پاره پاره ريخت

پهلوي حمزه چاک ز مضراب کين گرفت


هم پاي پيل خاک حرم را بباد داد

هم اهرمن ز دست سليمان نگين گرفت


از خاک، خون ناحق يحيي گرفت جوش

عيسي زدار راه سپهر برين گرفت


گشتند انبيا همه گريان و بوالبشر

بر چشم تر ز شرم نبي، آستين گرفت





کردند پس به نيزه سري را که آفتاب

از شرم او نهفت رخ زرد در نقاب


(بند ششم)


شد بر سر سنان چو سر شاه تاجدار

افگند آسمان به زمين تاج زرنگار


افلاک را ز سيلي غم شد کبود روي،

آفاق را ز اشک شفق سرخ شد کنار


از خيمه ها ز آتش بيداد خصم رفت

چون از درون خيمگيان بر فلک شرار


عريان تن حسين و به تاراج داد چرخ

پيراهني که فاطمه اش رشته پود و تار


نگرفت غير بند گران دست او کسي

آن ناتوان کز آل عبا ماند يادگار


رخها به خون خضاب و عروسان اهل بيت

گشتند بي حجاب به جمازه ها سوار


آن يک شکسته خار اسيريش بر جگر

اين يک نشسته گرد يتيميش بر عذار


کردند رو به کوفه پس آنگه ز خيمه گاه

وين خيمه ي کبود شد از آهشان سياه


(بند هفتم)


چون راهشان به معرکه ي کربلا فتاد

گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد


اجزاي چرخ منتظم از يکدگر گسيخت

اعضاي خاک متصل از هم جدا فتاد


تابان به نيزه رفت سر سروران ز پيش

جمازه هاي پردگيان از قفا فتاد


از تندباد حادثه ديدند هر طرف

سروي بسر درآمد و نخلي ز پا فتاد


مانده بهر طرف نگران چشم حسرتي

در جستجوي کشته ي خود تا کجا فتاد


ناگه نگاه پردگي حجله ي بتول

بر پاره ي تن علي مرتضي فتاد


بيخود کشيد ناله ي «هذا اخي» چنان

کز ناله اش به گنبد گردون صدا فتاد


پس کرد رو به يثرب و از دل کشيد آه

نالان به گريه گفت ببين يا محمد آه


(بند هشتم)


اين رفته سر به نيزه ي اعدا حسين تست

اين مانده بر زمين تن تنها حسين تست


اين آهوي حرم که تن پاره پاره اش

در خون کشيده دامن صحرا حسين تست


اين پر کشيده مرغ همايون به سوي خلد

کش پر ز تير رسته بر اعضا حسين تست


اين سر بريده از ستم زال روزگار

کزياد برده ماتم يحيي حسين تست


اين مهر منکسف که غبار مصيبتش

تاريک کرده چشم مسيحا، حسين تست





اين ماه منخسف که بر او ز اشک اهل بيت

گوئي گسست عقد ثريا حسين تست


اين لاله گون عمامه که در خلد بهر او

معجر کبود ساخته زهرا، حسين تست


اندک چو کرد دل تهي از شکوه با رسول (ص)

گيسو گشود و ديد سوي مرقد بتول


(بند نهم)


کاي بانوي بهشت بيا حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا، مبتلا ببين


در انتظار وعده ي محشر چه مانده اي؟

بگذر به ما و شور قيامت بپا ببين


بنگر به حال زار جوانان هاشمي

مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين


آن گلبني که از دم روح الامين شکفت

خشک از سموم باديه ي کربلا ببين


آن سينه اي که مخزن علم رسول بود

از شست کين نشانه ي تير بلا ببين


آن گردني که داشت حمايل ز دست تو

چون بسملش بريده ي تيغ از قفا ببين


با اين جفا نيند پشيمان، وفا نگر

با اين خطا زنند دم از دين، حيا ببين


لختي چو داد شرح غم دل به مادرش

آورد رو به پيکر پاک برادرش


(بند دهم)


کاي جان پاک بي تو مرا جان به تن دريغ

از تيغ ظلم کشته تو و زنده من، دريغ


عريان چراست اين تن بي سر مگر بود

بر کشتگان آل پيمبر کفن دريغ


شير خدا به خواب خوش و کرده گرگ چرخ

رنگين به خون يوسف من پيرهن دريغ


خشک از سموم حادثه گلزار اهل بيت

خرم ز سبزه دامن ربع و دمن [7] دريغ


آل نبي غريب و به دست ستم اسير

آل زياد کامروا در وطن دريغ


کرد آفتاب يثرب و بطحا غروب و تافت

شعري ز شام باز و سهيل از يمن [8] دريغ


غلطان ز تيغ ظلم، سليمان به خاک و خون

در خون او حنا به کف اهرمن دريغ


گفتم ز صد يکي به تو حال دل خراب

تا حشر ماند بر دل من حسرت جواب


(بند يازدهم)


چون بيکسان آل نبي در بدر شدند

در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند


سرهاي سروران همه بر نيزه و سنان

در پيش روي اهل حرم جلوه گر شدند


از ناله هاي پردگيان ساکنان شهر

جمع از پي نظاره بهر رهگذر شدند





بي شرم امتي که نترسيده از خدا

بر عترت پيمبر خود پرده درشدند


ز انديشه ي نظاره ي بيگانه؛ پرده پوش

از پاره معجري بسر يکديگر شدند


دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت

هر دم نمک فشان به جفاي دگر شدند


خود باني مخالفت و آل مصطفي

در پيش تير طعنه ي ايشان سپر شدند


چندي به کوفه داشت فلک تلخ کامشان

آنگه ز کوفه برد به خواري به شامشان


(بند دوازدهم)


چون تازه شد مصيبتشان از ورود شام

از شهر شام خاست عيان رستخيز عام


ناکرده فرق آل علي را ز مشرکان

افتاده اهل شهر در انديشه هاي خام


داد آن نشان به پردگيئي کاين مرا کنيز

کرد اين طمع به تاجوري کان مرا غلام


گفت اين به طعنه کاين اسرا را وطن چه شهر

گفت آن بخنده سيد اين قوم را چه نام؟


کردند بريزيد چو عرض سر سران

پرسيد از ين ميانه حسين علي کدام


بردند پيش او سر سالار دهر را

مي زد به چوب بر لبش و مي کشيد جام


گفتا يکي ز مجلسيان شرمي اي يزيد

ميزد هميشه بوسه بر اين لب شه انام


کفري چنين و لاف مسلماني اي يزيد

ننگش ز تو يهودي و نصراني اي يزيد


(بند سيزدهم)


ترسم دمي که پرسش اين ماجرا شود

دامان رحمت از کف مردم رها شود


ترسم که در شفاعت امت به روز حشر

خاموش ازين گناه، لب انبيا شود


ترسم کزين جفا نتواند جفا کشي

در معرض شکايت اهل جفا شود


آه از دمي که سرور لب تشنگان حسين

سرگرم شکوه با سر از تن جدا شود


فرياد از آن زمان که ز بيداد کوفيان

هنگام دادخواهي خيرالنسا شود


باشد کرا ز داور محشر اميد عفو

چون دادخواه شافع روز جزا شود


مشکل که تر شود لبي از بحر مغفرت

گرنه شفيع، تشنه لب کربلا شود


کي باشد اينکه گرم شود گيرودار حشر

تا داد اهل بيت دهد کردگار حشر


(بند چهاردهم)


يا رب بناي عالم ازين پس خراب باد

افلاک را درنگ و زمين را شتاب باد





تا روز دادخواهي آل نبي شود

از پيش چشم مرتفع اين نه حجاب باد


آلوده شد جهان همه از لوث اين گناه

دامان خاک شسته ز طوفان آب باد


بر کام اهل بيت نگشتند يک زمان

در مهد چرخ چشم کواکب بخواب باد


لب تشنه شد شهيد جگرگوشه ي رسول

هر جا که چشمه ايست بعالم، سراب باد


از نوک نيزه تافت سر آفتاب دين

در پرده ي کسوف نهان آفتاب باد


آنکو دلش به حسرت آل نبي نسوخت

مرغ دلش بر آتش حسرت کباب باد


در موقف حساب «صباحي» چو پا نهاد

جايش به سايه ي علم بوتراب باد


کاميدوار نيست به نيروي طاعتي

دارد ز اهل بيت، اميد شفاعتي



پاورقي

[1] آباء سبعه (آباء علوي): هفت سياره: هفت آسمان. (امهات اربعه، چهار عنصر، آب، خاک، باد و آتش).

[2] امير بدر و شاه حنين، منظور حضرت علي (ع) است که در دو جنگ بدر و حنين شجاعتهايش ثبت تاريخ اسلام است.

[3] اشاره است به وعده اي و حکمي که يزيد به عمر بن سعد در باب حکومت ري داده بود و بعد جريان حضرت سيدالشهداء (ع) پيش آمد. آن وعده را موکول به گرفتن بيعت از آن حضرت کرد و عمر سعد شقاوت را بدان حد رساند که به قتل امام حسين (ع) و ياران باوفاي آن حضرت و اسارت خانواده و اهل بيت (ع) راضي شد و شقاوت ابدي را بدست آورد و آرزوي ري را به گور برد. (براي تفصيل بيشتر رجوع کنيد به: ترجمه ي اخبار الطوال به قلم استاد دکتر محمود مهدوي دامغاني ص 299).

[4] جدي: ستاره ي قطبي منظور بنات النعش است که به دور ستاره ي قطبي سير مي کند.

[5] حي: قوم و قبيله.

[6] يا بني اي پسرک من، اي فرزند من.

[7] ربع و دمن: سراي، خانه و منزل و دامنه.

[8] سهيل: نام ستاره اي است که از سوي يمن طلوع مي کند.


صاحبي بيدگلي