بازگشت

بدر منير



ميان ماه بني هاشم و مه تابان

تفاوت است ز حد وجوب تا امکان
مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال

ولي نمي رسد اين بدر را دمي نقصان
مزين است از آن ماه توده ي غيرا

منور است ازين ماه کشور ايمان
حريم اوست شفاخانه خدا، که ز خلق

درين مقام شود درد بي دوا درمان
نداشت رخصت پيکار آن امير دلير

نبود عازم جنگ آن غضنفر غران

ميان معرکه اش هر که ديد، با خود گفت

دوباره شير خدا کرده روي در ميدان
وفا نگر که بياد برادر و اطفال

برفت در شط و آمد برون لب عطشان
هنوز نغمه والله لا اذوق الماء [1]

بگوش دل رسد از او کنار آب روان
چه احتياج به آب فرات آنکس را

که تشنه ي لب او بود چشمه حيوان

پاورقي

[1] به خدا آب نخواهم آشاميد.


صغير اصفهاني