بازگشت

بخشي از تركيب بند در رثاء حضرت سيدالشهداء



شاها تو بدين قدرت بر صبر که گفتت پاس

چون نزد برادر رفت بر رخصت کين عباس
گفت: اي ز کفت سيراب، صد چون خضر و الياس

از تشنگي اطفال اندر جگرم الماس
وقت است که خواهم آب زين فرقه ي حق نشناس

من زنده و تو عطشان، وين شط ز دو سو مواج
ده گوش براين فرياد کاندر حرم افتاده است

گوئي شرر نيران اندر ارم افتاده است
يک طفل ز سوز دل بر خاک غم افتاده است

يک زن ز غم فرزند ز اشکش به يم افتاده است
نه دست من از پيکر، نزکف علم افتاده است

پس از چه نرانم اسب، اندر پي استعلاج
سنگ محنم امروز، پيمانه ي صبرا شکست

آب ارنه بدست آرم، بارست به دوشم دست
خود پاي شکيبم نيست تا دست به جسمم هست

اين گفت و سپند آسا از مجمر طاقت جست
راه شط و دست خصم، با نيزه گشود و بست

وز هيبت او بگريخت افواج پس افواج
زد نعره که اي مردم ما نيز مسلمانيم

گر منکر اسلاميد، ما بنده ي يزدانيم
ور دشمن يزدانيد ما وارد و مهمانيم

گر رنجه ز مهمانيد، پس ا





ز چه گروگانيم؟


ور ز آنکه گروگانيم آخر ز چه عطشانيم؟

اي مير شما بي تخت و اي شاه شما بي تاج





آنگه به فرات افکند چون توسن قهاري

مي خواست که نوشد آب، تا بيش کند ياري


گفتا به خود اي عباس، کو رسم وفاداري

تو آب خوري و اطفال در «العطش» و زاري


پس مشک گران بردن، ديد اصل سبکباري

انگيخت سوي شه اسب از خصم گرفته باج



جيحون يزدي